عجیب الشعرا. محفل شعر طنز

ساخت وبلاگ
گو ش دهید به توصیف دهرماندر یک روز عادی در شهرمان در مصلی ی بین دو روستا که هر کدام شده ست شهری جدا وجود داشت دیواری بهر مرز نداشت دیوار نامرئی ذره درز در اثر آتش خشم شهر بودند زهم دو شهر قهر ندانم چگونه در عهد باستان شروع شد این مزخرف داستان عجیب الشعرا. محفل شعر طنز...
ما را در سایت عجیب الشعرا. محفل شعر طنز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iagibboshshoarae بازدید : 157 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 14:08

یکی روز کنار جوی آبچه زیبا بود جوی پرآب به دست آورد یک سگ استخوان بود از طایفه ی کره خران گفت سگ که:خر،باشی لذیذ  تو را باید فرو کرد توی دیز1 عالم خریت کردی متحول آتش انداخت اندامت بر دل چه خربرگری ز تو آید وجود سوء تفاهم آنچه قبلت بود وقتیDNAات رخ ن عجیب الشعرا. محفل شعر طنز...
ما را در سایت عجیب الشعرا. محفل شعر طنز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iagibboshshoarae بازدید : 152 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 14:08

ديد مأموری زنی را توی راه«کو همی‌ گفت ای خدا و ای اله»تو کجايی تا شوم من همسرت وقت خواب آيد بگیرم در برت پا دهد، صندل برايت پا کنمتا خودم را در دل تو جا کنم زانتيايت را بشويم روز و شبداخلش بنشينم از درب عقب در جلو آن‌که نشيند، آن تويیدر حقيقت صاحب فر عجیب الشعرا. محفل شعر طنز...
ما را در سایت عجیب الشعرا. محفل شعر طنز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iagibboshshoarae بازدید : 213 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 14:08